امام رضا
میدونم آسمون حرمت ستاره بارونه
فرشته ها هم همیشه و هر لحظه در حال گذرن
پس دلمو پرواز میدم به صحن وسرات تا بازم آروم بگیرم.
شبى تنها
میان این همه رؤیا
تو را دیدم ...
تو را با قامتى زیبا
میان دشتى از گلها
کنارت بحر آبى رنگ
و دستانت پر از گلبوته هاى نور
پر از گلبرگ یاس و سوسن و مریم
و من سر تا به پا حیرت
دلم سنگین از این غمها
از این دنیا
که ناگه
آهویى رعنا
در آغوش تو شد آرام
صدایى از دل دریا
چنین مى خواند :
به قربان پناه گرمت اى مولا !
تمام صورتم را اشک ها پر کرده بود، آرى
چنین رؤیا مرا واداشت
که بنویسم :
به قربان پناه گرم تو آقا !